بررسی مفاهیم امپراطوری و دولت ملی تلاشی برای پی ریزی بنیاد تیوریک این اندیشه
از: دکترنجیب الله مسیر از: دکترنجیب الله مسیر

هدیه ی سال نومسیحی برای روشنفکران ما !

نخست: پیرامون مقولات و پدیده ها

درمیان انبوهی از مفاهیم نوکه درسال های پسین وارد قاموس سیاسی ما شده اند یکی هم مفهوم منافع ملی است که درظاهر انقدرچشمگیرنیست، منافع ملی را نویسندگان زیادی با سمتگیری های گوناگون سیاسی و دریافتهای متفاوت به خامه کشیده اند.

منافع ملی وپرسش هایی که پیرامون آن مطرح میگردد سزاوار توجه اند؛ افزون برآن، سخن درین مورد هرگاه بیرون از دایره ی یک بحث عادی یا خبرنگاری شود، نیازمند کارمقدماتی میباشد. باید درکاربرد وتفکیک مفاهیمی چون ملت ودولت ملی ازیکطرف و دولت ملی وامپراطوری ازجانب دیگر، دقت لازم نمود؛ لازم خواهد بود تا میان منافع ملی ومنافع امپراطوری مرز روشن کشیده شود وبطور مختصرتوضیحاتی درباره چگونگی سیرتشکل این گونه اقتدار( دولت ها )  ارایه گردد.

باید اذعان کرد که ارایه توضیحات پیراموان مفاهیمی مانند "گروه اتنیکی"ملت" و "مردم" بسیار پیچیده است. مشارکت اتنیکی میان اصحاب علم کمتر بحث انگیزاست. ویژه گی های این پدیده همانا تاریخ مشترک، زبان مشترک و مشترکات نژادی و فرهنگی میباشد.

مردم، یک مفهوم چندین پهلو بوده و از قبیله تا همه شهروندان یک دولت وهمچنان ملت را میتوان مردم نامید. اما باوجود آنهم قوم شناسان، مورخان وسیاست گذاران، مودل های نظری را درین رابطه مطرح نموده اند. مشارکت تاریخی انسان ها که درروند تشکل سرزمین واحد وسیستم روابط  اقتصادی، سیاسی، فرهنگی واتنیکی آنها اثرگذارمیباشند، ازجمله مشخصات ملت به شمارمیروند.

ملت – پیامد همزیستی واتحاد نوین انسان ها پس ازدگرگونی مشارکت های سنتی درپیکردولت فئودالی و دولت ملی، پی آورد ذاتی و لحظات لازمه تشکل ملت میباشد.  ملت درروند ایجاد خود، طبق معمول اتنوس های باهم نزدیک را دورخود جمع مینماید وگروپ های اتنیکیی را که نسبت به گروه مرکزی کوچکتر وقابل مقایسه نبوده ولی ازنظرفرهنگی وزبانی ازهم بیگانه میباشند، می بلعد.

اگرپروسه ی چنین همگرایی موفقیت آمیز نباشد، مناطقی که درآن گروه های اتننیکی یی زندگی نمایند که  باگروه مرکزی بیگانه اند، ازجریان عمومی تشکل ملت ویا ازپیکردولت ملی درحال تشکیل جدا میشوند. درواقعیت امر، اتنوسی که درابتداشامل ملت میشود ولی پروسه همگرایی درمورد آن کاملا تطبیق نمیشود، درزمان معینی ازرشد جامعه ی شهروندی گویا که بیدارمیشود وبه خاطرجدایی ملی به مبارزه برمیخیزد.

وضعی که همین اکنون درکوبیک، آیرلند شمالی، شمال ایتالیا، فلام های بلجیم، کشورباسک ها حکمفرما است، بیانگرآنست که پروسه ی پیدایش ملت درکشورهایی که مودل دولت های ملی را محتقق میسازند، به پایان نرسیده است.

ملت، پیامد فروپاشی یکپارچگیی قرون وسطایی، درروند سکولارشدن جامعه وفرهنگ میباشد. ساختارکهنه ی جهان ازهم میپاشد وساختارنو،سربالا میکند.این روند پهلو های زیاد دارد؛ یکی ازپهلو های این تجدید ساختمان، پیدایش اندیشه یی است که فرد را درمحراق توجه قرارمیدهد نه طایفه، خانواده، حاکمیت وکلیسارا؛ این گذارازراه فروریزی جهان ِ" باید" های ازقبل تعیین شده وگزینش راه نوی چون واقعیت گرایی ویا به گفته ی ماکس وبر ازراه تعویض مودل های پدرسالاری، اریستوکراسی وتئوکراسی به مودل جامعه ی شهروندی، صورت می پذیرد. به عبارت دیگرگذارارامی است از"باید" های مطلق به سوی "منافع" شهروندان.

ملت و دولت ملی به مثابه ی پدیده های تاریخ نوین اروپایی درقرن های 17-18 درشمال غرب اروپا (هالند، انگلستان ) بوجود آمده و به زودی درسال های نود قرن بیست کشورهای جنوب شرقی وشرقی اروپا را دربرگرفت. متلاشی شدن یوگوسلاویا، چکوسلواکیا واتحاد شوروی وبوجود آمدن دولت های ملی ِ جدید، شاید پایان عصرامپراطوری ها درتاریخ دولمتداری این قاره باشد. دراین قاره مناسبات جدید ی درهمگرایی دولت های ملی پس ازامپراطوری بوجود آمده است.

به این ترتیب ملت مرحله ای ازرشد اتنوس ها است که درین مرحله افراد خود مختارباطرزتفکروفرهنگ سکولاردورهم جمع میشوند و جامعه شهروندی ودولت ملی را می سازند. یکی ازوظایف اساسی این دولت آن است که چاره بین واقعی تحقق منافع ملی باشد.

ملت- یگانه گر( انتیگراتور! )  و پایه ی ایجاد دولت ملی است. ملت درشعورملی پدیدارشده ونقش نیروی سازنده وبازسازنده ی دولت ملی را ایفا مینماید.

دولت های سنتی قرون وسطایی گروه های مختلف اتننیکی را به آسانی دورخود جمع می نمودند. این دولت ها متکی به یگانه گرهای اتننیکی نبودند ولی برعکس نخبگان محلی را باخود میداشتند.

 گروه های اتننیکی گوناگون، میتوانستند قرن ها زیرسقف یک دولت زندگی کنند. با پایان یافتن قرون وسطا وفروپاشی دولت های سنتی یگانه گرِنوپدیدارگردید.

تعریفی که درقاموس ها ازامپراطوری میدهند، مایوس کننده است. کشورهای بزرگ یا کثیرالمله را امپراطوری می نامند. ازتعاریفی که ارایه میگردد، چنین به نظرمیرسد که درزمینه هیچ بنیاد فکری وجود ندارد؛ گاهی هم میگویند هرگاه درراس، امپراطورقرارداشته باشد، دولت امپراطوری میباشد. پادشاه حبشه هم خود را امپراطورمیگفت!!!

درواقع امپراطوری دولت بزرگی است که رعایا آنرا به بزرگی کائنات می بینند. دولت های امپراطوری، طبق معمول بسیا رقومی وباثبات بوده ودارای ریشه های نیرومند بیروکراتیک متکی به ساختارهای سنتی بوده اند.

تاریخ نویسان دونوع امپراطوری را برجسته میسازند:

·   امپراطوری های قدیم،

·   آمپراطوری های معاصر.

بااستقرارادیان جهانشمول، آمپراطوری پیش ازهمه یک اندیشه بوده است. یکتاپرستی درجهان اندیشه حقیقت همگانی را بوجود آورد. همگانی یا جهانی بودن فقط یک پیامد اجتماعی- تاریخی داشت وآنهم استدلال ایدیالوژیک اندیشه ی جهانی بودن امپراطوری. انسان های قرون وسطایی آمپراطوری رابه مثابه ی سایه ی حقیقت آسمانی دریک جیوپولیتیک واقعی ومظهراراده ی خداوندی در روی زمین میدانستند. این نوع آمپراطوری را میتوان بنام آمپراطوری سنتی یا آمپراطوری تئوکراتیک ویا ایدآ کرتیک یاد کرد.

به این ترتیب اگریگانه گرِ( اینتگراتور) دولت ملی ملت میباشد، یگانه گرآمپراطوری سنتی اندیشه بوده است. بستراین اندیشه را ارزش های باوری ( ایدیالوژی ) وکومپلکس اجتماعی کلتوری یاشعورمطلق گرایی می سازد؛ درسطح یک دولت، شعورمطلق گرایی به یک هویت ایدیالوژیکی مانند مومنین، کاتولیک ها، ارتدکس ها، انسان شورروی و ... تبدیل میگردد.

هرگاه امپرطوری ودولت ملی را با هم مقایسه نماییم، باید درنظرگرفت که دولت ملی درجای خالی امپراطوری فروریخته قد بلند میکند. این به پاخیزی مراحل مختلف تاریخی را دربرمیگیرد.

آمپراطوری های بزرگ درآمیختن دایره های بزرگ مدنیت ها میباشند. دولت های ملی درجای آنها درحدود مدنیت های تشکیل یافته برپامیگردند. پیدایش این چنین دولت ها بیانگرمرحله ی جدیدی میباشد که با سکولارشدن، پایان اندیشه های بزرگ وتشکل میکانیزم های نوین رشد، وابستگیی محکم دارد.

آمپراطوری یا دولت مطلقه ی قرون وسطایی مرزرا نمی شناخت. ایدیالوژیِ این چنین دولت ها برخاسته ازباورخلل ناپذیر، فراگیر، مطلق به ارزش های اند که مظهر دنیوی آنها آمپراطوری میباشد.ازهمین لحاظ است که هرنوع مرزبرای امپراطوری موقت بوده ودردورنما قابل عبوردانسته شده و درهرفرصت مساعد آنرا نادیده میگیرند و ازآن عبورمینمایند.

زندگی خود، سد های معین جیوپولیتیک ومرزهای اتنوفرهنگی را برپامی نماید؛ درآنسوی این مرزها استحاله ی مردمان دیگر عملا غیرممکن میباشد؛ درواقع جلو تجاوزات بیحد ومرزرا میگیرد وضرورت ایجاد اقماررا دیکته میکند.

دولت ملی به مثابه ی چهره گشایی سیاسی ملت -  درذات خود محدود است. این دولت فقط ساحه ای را قلمروی خود میداند که باشندگان آن همه باهم هم میهن اند؛ به استحا له ی دیگران که بنابرعوامل معینی درقلمرو دولت دیگری قراربگیرند، نمی پردازد.

تفاوت اساسی دیگری که میان دولت جهانگشا ( امپراطوری ) ودولت ملی درساحه ی مناسبت فرد با دولت وجود دارد. دردولت های مطلقه ی جهانگشا هرانسان ودرمجموع همه ی مردم بطورکل ابزاری بیش نیستند. هدف آمپراطوری اندیشه است، اندیشه ای که آمپراطوری به حیث تجلی آن عمل میکند.

دولت ملی ماموریت دارد تا درخدمت مردم قراربگیرد. دولت ملی را افرادی میسازند که خواسته های معین دارند؛ درواقع دولت ملی ابزاری است جهت برآورده شدن اهداف و خواسته های همین افرادی که آنرا اساس میگذارند.

دولت ملی، دموکراسی را متحقق میسازد؛ حاکمیت مردمی را برپامیکند. آمپراطوری اصل سلسله ی مراتب را تثبیت مینماید وحاکمیت دیکتاتور، پادشاه وآن مقامی عالیی را که میان حقیقت مطلق و رعایا وبالاترازهمه ی مردم قراردارد، روا میدارد.

دولت های امپراطوری قرون وسطایی زاده ی خرد انسانها نبوده و برای آنها، ازبالا نازل میشوند. علاوه برآن، اهداف آمپراطوری با اهداف رعایا یکسان نمیباشد. ازلحاظ ارزشی خواست ها درمقام هدایات نزولی مطرح میگردند ورعایا بدون شک ابزاری اند برای تحقق این هدایات مقدس وبی انتها. درین جا از خواست های شهروندان نمیتواند حرفی درمیان باشد. خواست های آمپراطوری و پادشاهی درواقع تصویری ازاهداف نازل شده برای جامعه درپرده واقعیت سیاسی میباشد. 

اهداف ملی پدیده ی عصرنوین بوده ومربوط به صفحه ی جهان" تقسیم شده" است. این اهداف اصولاء زاده ی خرد اند ونه ازدیدگاه اراده ی ازلی بلکه براساس خواست های افراد معین پی ریزی میگردند.درواقع اهداف دولت ملی برخاسته ازبسترتمنیات انسان هابرای پویایی ورفاه انها بوده و با توسعه طلبی، بلعیدن و اسارت مردمان دیگر که خاصیت امپراطوری وخودکامگی است، هم سویی ندارد.

توسعه ءاجتماعی واقتصادی، رشد رقابتی وحفظ  نیرومند وجایگاه عالی یک دولت درکنارسایر ملت ها با تجدید نظربه مرزها ارتباطی ندارد. برای دولت ملی مسئله ی منافع ملی ارزش حیاتی داشته وپیوسته دردستورروزقرارمیگیرد. منافع ملی مظهراهداف  قانونی شخصی وخواستهای کل مردم  با اراده ی اکثریت جامعه میباشد. دولت به مثابه ی میکانیزم اداری، همگرایی ومرجع تشخیص وتحقق این خواست ها عمل می نماید؛ به این ترتیب منافع جامعه ستاتوس ( ظرفیت ) ملی کسب نموده وبه رهنمود برای سیاست مشخص دولتی تبدیل میشود.

متفکرین آمپراطوری ازتفهیم تقاضا ها ونیازمندیهای خود وازبیان مقوله ی منافع گریزمینمایند. تفاوت اساسی واصولی میان سیستم ارزش ها ی جوامع قرون وسطایی و شهروندی درهمین میباشد. گاه چنین بیان میشود که گویا منافع چیزی است که دستخوش دگرگونی میباشد، خود خواهی است وبرای حضوردنیویی حقیقت عالی ومطلق کسرشان میباشد. ازهمین جا است که متفکرین آمپراطوری مقوله ی ایدیال -  آرمان را برمقوله ی منافع ترجیح میدهند.

 قربانی درصورتی ارزش داردکه به خاطر آرمان باشد؛ قربانی دادن بهترین نیکوکاری ازجانب رعیت بشمارمیرود؛ رعیت، افسران وسربازان واقعی باید ازخود منافع نداشته باشند، آنهاباید فداییان کار، باور واندیشه باشند- چنین است منافع ازچشم اندازآمپراطوری وخود کامگی.

درواقعیت امر هم آرمان وهم منافع وجود دارد. ولی ازآنها درک درست وجود ندارد. مسئله  با برخورد های مغلق ایدیالوژیکی  سوء تعبیر میشود. افزون برآن هدف نهایی آمپراطوری های دین پناه اصولا تحقق ناپذیراند؛ ساختارجامعه ی تئوکراتیک چنین است که هم آرمان وهم منافع درساحه ی تفسیر، تنظیم وتحقق ازجانب نخبگان سیاسی که رعایا را به مثابه ی ابزاروماده خام برای تثبیت واسقرارحقیقت عالی می دانند، قرارمیگیرد. درچنین حالت آرمان ها ومنافع دولت به آرمان ومنافع بیروکراسی تبدیل میشود. 

منافع وآرمان ملی زاده ی خرد وجهان" تقسیم شده " بوده، واقعی وقابل  دسترس اند و با خواست های قانونی ( عادی، عادلانه، برابر )  سایرساختارهای سیاسی جهانی رابطه ی تنگاتنگ دارد. ولی درپارادیم آمپراطوری خواستی که نسبت به دیگران وجود دارد همانا اطاعت وپذیرفتن دین فاتح میباشد، سایرخواست ها غیرقانونی محسوب میشوند.

منافع ملی ازبسترگفتمان برمی خیزد. این گفتمان ودیالوگ هم دردرون جامعه وهم با سایردولت ها جهت تثبیت منافع ملی براه انداخته میشود. درتثبیت منافع ملی پیوسته این اصل که آیا "این پوست به آش دادن می ارزد یانه" معیارقرارداده میشود. سود وامتیازاتی که بد ست می آید باید مصارف سیاست انتخاب شده را جبران نماید؛ "آفتابه خرچ لیم " نشود.

اهداف آمپراطوری اصولا ازلحاظ مصارف ودست آورد سنجش نمیشود؛ هدف آمپراطوری سلطه ی جهانی وحاکمیت حقیقت آسمانی است وازین لحاظ هیچ تلاش وقربانی درین راه بیش ازحد به چشم نمیخورد؛ سرومال همه فدای اندیشه بوده وشعار واحد است: به پیش به سوی آرمان های بیکران!

اهداف ومنافع آمپراطوری به مثابه حقایق نازل شده از آسمان پذیرفته میشود؛ درواقعیت امرهمه ی این امرونهی ها ا یکه منافع آمپراطوری را میسازند، زاده ی ذهن نخبگان سیاسی حاکمیت بوده که درنتیجه ی یگانه سازی اعتراضات وخواست های گروه های جداگانه با حکمرانان، ضمن یک گفتمان بسته، پنهانی وفشرده شکل میپذیرد. گفتمان پنهانی مولفه ی حاکمیت های " قدسی" است. آمپراطوری ها هیچ قدرت دیگررا باخود برابرنمی بینند وخود را یگانه برگزیده خداوند وپاسخ گودربرابراومیدانند.

ناگفته پیداست که هواداران دولت ملی یا انسان های خودمختار( جامعه ی شهروندی ) ودریک واژه ملت  وهواداران آمپراطوری یا انسان های اسیرووابسته در( جامعه ی سنتی ) ازهم متفاوت اند.

ازجانب دیگرجامعه ی سنتی ازقدیم وجود داشته است. این جامعه از افراد جداگانه ای که به اراده خود جمع شده باشند، تشکل نیافته است؛جامعه ی سنتی اتنیک سوارمیباشد. ولی برای شکل پذیری ملت لازم بود تا نخست جامعه ی سنتی به انسان های خود مختارتقسیم شود وسپس دوباره جهت ساختن ملت باهم بپیوندند.

سپس: آغاز وانجام آمپراطوری ها

درحیات هرآمپراطوری میتوان سه مرحله را برجسته ساخت؛ مرحله ی اول یا برپایی آمپراطوری: درآغازاندیشه ی حقیقت کل وآسمانی، مردمی را که هرلحظه آماده ی پروازاند، فرا میگیرد. این اندیشه بوسیله ی همین مردم گسترش میابد وباپخش آن ساحه حاکمیت این اندیشه یا آمپراطوری  حقیقت مطلق وسیعتر میگردد. این دوره ازلحاظ ایدیالوژی بسیارمناسب وازلحاظ اتنیکی قهرمان زا میباشد. به بیان دیگرخواست های خودخواهانه ی اتنوس( قوم ) دولت سازباحریراندیشه ی حقیقت مطلق آراسته میشود وبرای دعوت مردمان جهان جهت پیروی وخدمتگذاری پیکش میگردد. درین مرحله کشاکش وستیزی که میان فشرده بودن زمانی ومکانی، که مولفه ی کیفی هراتنوس وگروه اتنیکی میباشد، ازیک جانب وفراملیتی بودن اندیشه همگانی ازجانب دیگروجود دارد، به درستی درک شده نمیتواند؛ این ستیزوناسازگاری پایان ندارد.

گستردگیی فشرده قوم با پهنا وجهانی بودن اندیشه سازگاری نمیداشته باشد. برای مدتی جامعه با این خیالات که میشود به مرورزمان توفیق حاصل شود که همه ی رعایا را یهود یا عرب یا ترک بسازیم به سرمیبرد؛ این مشارکت جدید  درحقیقت ازیگانگی باور (ایدیالوژی) وفرهنگ برپا خواهد گردید. درسطح توده های مردم، پیامد های اتنیکی وفرهنگی توسعه طلبی آمپراطوری، چشمگیرنمی باشد ولی درمیان نخبگان با نام ونشان محسوس میباشد.

مرحله دوم درواقع مرحله تعادل وهموزنی کم رنگ میان خاستگاه وساحه ی اشغالی یا لب ریزشدن کاسه است. درین مرحله آمپراطوری ازمرزهای قومی وفرهنگی خود پا فراتر گذاشته وبا عدم توانمندی درزمینه ی استحاله انسان های مربوط به فرهنگ دیگرروبرو میگردد. ولی این امرهنوز تهدید مستقیم برای بنیاد قومی وفرهنگی آمپراطوری نمیباشد. شعرا ودانشمندان آمپراطوری دارند آگاه میشوند که آمپراطوری درروند گسترش خود ضدیت با قوم بنیاد گذار را حمل میکند وبه استقبال نفی خود بخاطر حقیقت لایزال میرود. درین مرحله است که اولین ناکامی های نظامی پدیدارمیگردد. خستگی احساس میشود وتوانمندی پیشروی سیرنزولی میکند. ولی به هرحال آمپراطوری ونخبگان آن به ایدیالوژی خود وفادارمی ماند وباعطالت به پیش میرود. وبه این ترتیب مرحله ی سوم آمپراطوری یا مرحله غروب وفروپاشی آغازمیگردد.

درادیان یکتا پرستی، حاکمیت الهی، حضورهرنوع حاکمیت دیگر، به شمول حاکمیت اتنوس دولت سازرا نفی مینماید. زمانیکه ساحه ی منطقه ونفوس مردم مغلوبه ازساحه ونفوس قوم دولت ساز یا قوم آمپراطورگسترده تروبیشترمیگردد، خطراستحاله ی اتنوس وفرهنگ چیره ی امپراطوری دردنیای مغلوبه به وجود میاید وپروسه واگرایی تبارزمیکند.

مرحله ی اول برای اتنوس یا قوم دولت سازوفرهنگ اوومرحله ی دوم برای سنن و نخبگان سیاسی امپراطوری یک رویداد ویرانگرمیباشد. درمرحله ی سوم مردم آمپراطوری درمیابند که سمت وزش باد تغییرکرده است. تیزاب استحاله که دیروزبرای اقوام مغلوبه جهت انحلال کامل آنها درقوم وفرهنگ آمپراطوردرنظرگرفته شده بود، ماموریتش دگرمیشود وقوم وفرهنگ دولت ساز را تهدید به استحاله ونابودی میکند.

اقوام ومردمانیکه گویا همین دیروزدگرمنحل گردیده بودند ونابود شده بودند مثل اینکه روزرستاخیر رسیده باشد، دوباره زنده میشوند وازعدم به عالم هستی پامیگذارند وبیاد می آورند که آنها زبان و فرهنگی دارند وروزگاری صاحب جاه وجلالی بوده اند.

همزمان با این، وضع در ساحات اشغال شده تغییرمیکند. ثبات برهم میخورد وبرآمدن ازساحه ی اشغالی مطرح میگردد که با بی میلی آمپراطوری مواجه میشود. ازهمین لحاظ عقب نشینی تدریجی وتلاش های مذبوحانه بخاطر تغییر وضع وبرگشتاندن قسمتی ازآنچه که ازدست رفته است، شروع میشود. ستیزوجنگ دگرسودآورنمیباشد. دولت مرکزی که به اصول وسناریوی آمپراطوری وفا دارمیباشد درنتجه ی تلاش های بی اثرمیخواهد زمینها وساحاتی را که دیگر بطورغیرقابل بازگشت ازدست رفته اند، بازبگرداند. قوم زور ودولت سازکه دیروزسرزمین خود راتوسعه میداد، درین مرحله آنرا وبسیارچیزهای دیگررا نیز ازدست میدهد.

به آرامی آشکارمیگردد که آمپراطوری رو به زوال است. مناطقیکه به تمدن دیگرمربوط اند، اندیشه ی بزرگ را نمی پذیرند ولی تنها رعیت باقی می ماند که ویژگی های تمدنی وهویت فرهنگی خود را حفظ میکند.

"رعیت زمین است وشاهان درخت        بماند زمین ونماند درخت"

سیاست آمپراطوری سنتی مبتنی براستحاله ی بیگانگان، بیرون ازحوزه ی تمدنی، کارگرنمی افتد. سپس قلب آمپراطوری دوباره به تپش می آید. ونخبگانی که شامل هیئت حاکمه اند، ویژگی تک قومی را ازدست داده وبه مجتمع غیرقومی ای که ریشه وارتباط فرهنگی با قوم دولت سازندارد، تبدیل میشوند.

ازهمین لحاظ است که این نخبگان به دورمنافع خود خواهانه ومشترک خود می پیچند؛ خواست این جمع، گسترش قدرت، توانمندی، امتیازات، چوروچپاول ولایات با حفظ یک آزادی نسبی درمحلات به بهای اطاعت ازمرکزمیباشد. زندگی در بخشی ازسرزمین مغلوبه به اندازه چشمگیرسیرترباعذاب کمترنسبت به زادگاه امپراطوری میباشد. در زادگاه قدرت روند فرارانسان ها تقویت پیدا میکند.

 

ادامه دارد


December 29th, 2008


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
گزیده مقالات